زندگينامه شهيد محمد فاطمی
در فضاي پر آشوب و طوفاني دلهاي کويري ما انسانهاي رهانيده شد از شرق اقليم وجود به غربت غربي عالم ناسوت اين نور شهيد است که دليل را همان مي شود و اين تنها شهيدان هستند که خضر راه گمشدگان طريق آرامش و سکونند تا راه را از بيراهه باز شناسيم و اين سرخي خون اوست که خزان وجودمان را در دنياي پاييزي امروز بهاري و پر نشاط ساخته است، اين وجود شهيد است که جامعه را از رخوت و سستي نجات مي دهد و در يک جمله اين نگاه شهيد است که به ما جان مي دهد.
در خرداد ماه سال 1346 آن هنگام که خورشيد تازه در حال طلوع در خانه اي محقر و گلي ولي سرشار از مهر و عاطفه در روستاي باغ شالي 4 کيلومتري جنوب کاکي فرزندي چشم به جهان گشود. پدر ايشان مشهدي محمود فردي کشاورز که از راه کشت گندم، جو، ذرت و.... روزگار را با عزت و بزرگواري سپري مي نمود، دوران کودکي محمد در کنار خانواده در همان روستا و تحت تربيت و پرورش پدر و مادر گذشت تا اينکه ايشان به سن 6 سالگي رسيد، بدليل نبود مدرسه در روستاي مذکور محمد براي آموختن علم و دانش به همراهي تعدادي از هم سن و سالهاي خود راهي دبستان کوچک روستاي بنياد گرديد. سال اول و دوم دبستان را با موفقيت تمام در حاليکه جزو شاگردان ممتاز کلاس بود در آنجا به اتمام رسانيد و براي ادامه تحصيل به دبستان تازه ي تأسيس روستاي باغ شالي برگشت، تعطيلات تابستان که فرا مي رسيد شهيد فاطمي وقت را غنيمت مي شمرد و به مکتب خانه مي رفت در آنجا قرآن را با نهايت وقت ختم کرد به طوريکه بعدها يکي از قاريان ممتاز آموزشگاه گرديد.
شهيد همچنين سختي ها را پشت سر مي گذاشت، سال سوم و چهارم دبستان را در همان روستا سپري نمود و چون کلاس پنجم ابتدايي در آن مدرسه داير نبود با همه ي فقر و تنگدستي به دبستان عنصري سابق کاکي آمد. او هر روز مسير چند کيلومتري خانه تا مدرسه را با پاي پياده طي مي کرد و غروب به خانه برمي گشت. در سال تحصيلي 56/55 کلاس پنجم ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت، در سال 56 پا به مدرسه راهنمايي ارشاد کاکي گذاشت در مدرسه ي راهنمايي محمد از آنجا داراي هوش و استعداد تحصيلي بسيار بالايي بود همواره مورد توجه و تشويق معلمـــان قرار مي گرفت در اين سال اوج تظاهرات هاي مردم ايران و جرقه هاي انقلاب شروع شده بود، و اين جرقه ها به کاکي نيز رسيد، اينجا بود که شهيد فاطمي به اتفاق دوستانش شهيدان اسماعيلي و بردستاني و کمالي و ديگر همکلاسي هايشان اکثر راهپيمايي ها و تظاهرات را که در کاکي بر پا مي گرديد با شعارهاي کوبنده و انقلابي خود گـــــرم مي کردند.
محمد فعاليت هاي خود را آگاهانه کرد و با روشنگري هاي خود، عليه رژيم و پخش اعلاميه ها و عکس هاي حضرت امام ماهيت انقلاب را در ميان مردم روشن مي کرد، ايشان در اکثر تظاهرات هايي که در کاکي برگزار مي شد شرکت مي کرد، از جمله در جريان سخنراني آيه الله طاهري در زمستان 57 در کاکي که جمعيت زيادي از سراسر استان آمده بودند شهيد فاطمي انتظامات مراسم را برعهده داشت و با پذيرايي از مهمانان نقش بسزايي در اين مراسم ايفا کرد.
بالاخره در 22 بهمن سال 57 انقلاب اسلامي با زحمات مجاهدان و تلاشگران به پيروزي مي رسد محمد دوباره به سر درس و کلاس برمي گردد.
دوره ي سه ساله راهنمايي را با فقر و تنگدستي و با طي مسير چند کيلومتري روستا تا مدرسه گاهي با پاي پياده و گاهي نيز با دوچرخه با موفقيت به اتمام مي رساند. در آموزشگاه ايشان جزو اولين کساني است که انجمن اسلامي تشکيل مي دهد و در انجمن اسلامي با تبليغــات بسيار خوب خود دانش آموزان را با مسايل روز آگــــــاه مي نمايد. با شروع جنگ تحميلي شهيد وارد بسيج مي شود، در بسيج نيز دوشادوش ديگر همکلاسي هاي خود فعاليت هاي چشمگيري ارائه مي دهد.
بعد از اتمام دوره ي راهنمايي وارد دبيرستان شهيد بهشتي کاکي که در آن زمان هجرت نام داشت مي گردد، مدتي را در دبيرستان ادامه تحصيل مي دهد، در اين زمان شهيد اخبار و گزارشات جنگ را مرتب و به صورت حساس دنبال مي کند و در عين حال بسيار علاقمند است که در صفوف رزمندگان اسلام به جهاد برعليه دشمنان بشتابد، تا اينکه موفق مي شود براي اولين بار در اواخر پائيز سال 61 به همراه عده اي از همکلاسي ها و ساير بسيجيان با بدرقه ي گرم مردم از کاکي عــــــازم جبهه هاي نبرد مي شوند، به مدت چند ماه در جبهه هاي جنوب به جهاد و مبارزه عليه دشمن بعثي پرداخت و با پايان يافتن مأموريت سرافرازانه به جمع خانواده و دوستان مي پيوندد.
اما شوق و شوري عجيب وجودش را فرا گرفته بود، آن شورلقاء و ديدار دوست بود که اين بار تاروپود وجود اين انسان آسماني را فرا گرفته بود، بار ديگر در سال 1362 براي رزم و پيکار با چند تن از دوستان خود روانه جبهه جنوب گرديد. دوباره فعاليت هاي خود را در جبهه آغاز نمود، دو ماه و نيم در جبهه ماند، آخرين بار به مدت 24 ساعت مرخصي مي گيرد و براي ديدار از خانواده به زادگاهش بر مي گردد. او همواره مي گفت که ماندن من در اينجا مانند کسي است که در قفس باشد و من هروقت به خانه مي آيم يک روز يا دو روز بيشتر نمي توانم در خانه بمانم، وداع آخر را با خانواده، اقوام و همکلاسي هايش مي نمايد دو باره جهت ادامه ي مأموريت به جبهه بر مي گردد. هنگامي که بر مي گردد، رزمندگان در تب و تاب عمليات بودند، محمد با شنيدن اين خبر که مي تواند در عمليات شرکت کند بسيار خوشحال مي گردد.
تا اينکه عمليات محرم در منطقه عملياتي زبيدات آغاز مي گردد، ايشان تا آخرين گلوله در آن جا مقاومت مي نمايد. عاقبت در مورخه 2/11/62 با همرزم و هم سنگرش فرشاد احمدي بر اثر اصابت ترکش خمپاره در شهرک زبيدات عراق به درجه شهادت مي رسد و با بدني خونين به ديدار معشوق خويش شتافت.
آخرين سروده اي که بر لب هايش زمزمه مي کرد اين بود:
قرار است گر که در آخر بميرم نمي خواهم که در بستر بميرم همي خواهم که در سنگر بميرم بــــراي ياري رهبــــر بميـرم پيکر پاک اين شهيد از منطقه ي عملياتي به شهرستان دشتي منتقل گرديد و در بهمن ماه سال 62 پس از تشييع در خورموج به کاکي آورده شد در حاليکه تمامي معلمان، دانش آموزان دبيرستان شهيد بهشتي او را مشايعت مي کردند تا زادگاهش، روستاي باغ شالي برروي دست هاي همکلاسي تشييع گرديد و در همان روستا به خاک سپرده شد.
شهادت اين شهيد باعث شد که ديگر دوستان و همکلاسي ها براي رفتن به ميادين نبرد پرشورتر گردند و همان طور که شهيد در هنگام حياتش مايه تحرک و پويايي جامعه بود با شهادت و مرگ و خود نيز زندگي دوباره اي به جامعه ي آنروز بخشيد. يادش هميشه در خاطره ها خواهند ماند، در قيامت نيز بر سفره عند ربّهم يُرزقون روزي خواهد گرفت، ان شاءالله.
آنان که ما سِــــرّ سحـــــــر را گفتند
بر شحنه ي شب همچو شهاب آشفتند
کردند دگـــــــــر همسفران را بيدار
خود گرچه درون بستــر خون خفتند
ما دشمن آه و آوخ و افسوسيــــــم
با شوق لبــان مـــرگ را مي بوسيم
دريا، دريا اگــر زما بـــــــــر گيرند
کم مي نشويـم از آنکه اقيـانوسيم